انگار حاشیههای داستان ویزای بهشت تمامی ندارد. اوایل بامداد امروز در حال ارسال یک پیام عمومی از طریق یاهو مسنجر بودم که یک خبرنگار وارد گفتوگو با این جانب گردید. تا قبل از این چت، دورادور برای او احترام ویژهای قائل بودم. مواردی را که بنای طرح داشت عنوان کرد و بحث به جایی کشیده شد که متوجه شد امیر عباس همان نویسندهی داستان ویزای بهشت است و گفت:« یعنی شما اگه اشتباه نکنم همونی هستید که اون داستان معروف رو نوشتید؟؟؟». و وقتی پاسخ مثبتم را دریافت کرد، اعتراضش را در خصوص به کار بردن اسامی واقعی در داستان اعلام کرد. وقتی جوابم قانعش نمی کرد، به وی گفتم که به یک بحث کارشناسی در حضور کسانی که به فنّ داستان آشنایی دارند نیاز هست. اما ایشان حرف خودش را میزد، آن هم با لحنی که از او بعید به نظر میرسید. اشکال بعضی آدمها این است که وقتی در یک رشته به موفقیتی می رسند و چهار نفر تحویلشان می گیرند، فکر می کنند اجازه دارند در تمام حوزههای تخصصی نظر دهند و این عیب زمانی برطرف میشود که ظرفیت آن تعریف و تمجیدها در ایشان ایجاد شود. به هر حال به او گفتم این از شگردهای داستان است و میتواند به هر یک از اساتید داستان که قبول دارد مراجعه نماید. همچنین گفتم زمانی به چگونگی شکلگیری داستان اشاره کردم که برخی به دروغ مدعی شدند، در عالم واقعیت مادر یک شخصیت داستانی را ملاقات کردهاند! و اکنون گاهی فکر میکنم نکند اینها که این همه عصبانی میشوند، خود از کسانی باشند که به دروغ مدعی شدهاند مادر شهید (یک شخصیت کاملاً داستانی) را می شناسند؟! موارد دیگری هم مطرح شد که نیازی به ذکرش نیست، اما برای تغییر ذائقهتان یک نکته را عرض میکنم. این شخص که گفتوگو را شروع کرده بود، بعد از اینکه وقت مفصلّی از اینجانب گرفت و در نوع حرف زدن هم جوانی بسیار کرد، در پایان گفت:«فعلا من دیگه نمیتونم برات وقت بزارم برادر» و جواب پایانی بنده فقط این علامت بود به هر حال خدا را شاکرم که این برخورد باعث شد برخیزم وضویی بگیرم، چند رکعت نماز بخوانم و برای موفقیت، اخلاص و عاقبتبهخیری این خبرنگار، صمیمانه و خالصانه دعا کنم.
|