عرض کرده بودم که یکی از دلایل واقعیت نمایی داستان کوتاه «ویزای بهشت»، تکه دوزی واقعیت بوده است. این اصطلاح - همان طور که یکی از دوستان گفته بودند - به این معنی است که بسیاری از ماجراهای مقطعی این داستان اتفاق افتاده اند، ولی زنجیر شدن آن به هم و ایجاد یک روایت داستانی جدید، با خلاقیت نویسنده صورت پذیرفته است. در این فرصت به دو نمونه اشاره می شود:
انگشتر امانتی بزرگان قم شهید ابوالفضل بیتا را میشناسند. (ایشان از دانشجویان پیرو خط امام و از مبارزین فعال در زمان ستمشاهی بودند.) پدر ایشان که مرحوم شده است، میگفت: «شبی که ابوالفضل به دنیا آمد، در خواب حضرت علی(ع) را دیدم که آمدند و یک انگشتر زرد رنگ به دستم کردند. یک شب خواب دیدم که حضرت آمدند و گفتند که آمده ام انگشتر امانتی را بگیرم. از خواب پریدم و مادر ابوالفضل را بیدار کردم و گفتم پسرمان شهید شد ...». این خاطرهی واقعی با کمی تغییر در داستان ویزای بهشت آمده است و به واقعی کردن فضا کمک کرده است.
چادر سه تخته در ویزای بهشت آنجا که از سرپل ذهاب و چادر سه تخته سخن به میان آمده، ماجرا کاملاً واقعی است و از خاطرات خودم می باشد. شهید ابراهیم عطایی (شخص عمده داستان ویزای بهشت) را در قالب یکی از اشخاص خاطره (خودم) روایت کرده ام. این گونه است که روح حقیقت به داستان دمیده می شود.
از این نمونهها باز هم هست و به یاری خدا عرض میکنم.
|